بسیجی خدا را دیدن و خود را ندیدن است

یادداشتی از دکترهادی قوامی درباره روز بسیج:

بسیجی خدا را دیدن و خود را ندیدن است؛ امتحانات کلاس اول دبیرستان را در خرداد ۱۳۶۲ دادم؛ زمانی که ۱۵ سال سن داشتم؛ برای اولین بار تصمیم گرفتم عازم جبهه شوم؛ آن موقع رسم بود که داوطلبان را گزینش می کردند، برای آموزش به پادگان بجنورد اعزام شدیم؛شب اول در پادگان بدلیل خوردن ته دیگ روغن نباتی تبم به ۴۰ درجه رسید؛ با یخ در درمانگاه پادگان بجنورد تبم را پایین آوردند؛ چند روز از آموزش می گذشت ؛ یک روز بلندگوی پادگان مرا برای ملاقات صدا زد، پدرم بود برای ملاقات من آمده بود؛ آن سالها در فصل بهار و تابستان به کوه سرخ چشمه کوچ می کردیم؛ از دور با پدرم حال و احوال کردم، ترسیدم نزدیک اش شوم دستم را بگیرد و ببرد، آخه من تک پسر بودم و برای خانواده سخت بود؛ پدرم گفت مادرت دلتنگ شده بیا برویم؛ بر احساسات ام غلبه کردم و جواب رد دادم؛ بعد از خدا حافظی به پادگان برگشتم؛ دوره آموزش تمام شد؛ به جبهه غرب ابتدا ایلام(دهکده شهید حیدری تیپ ۲۱ گردان الحدید) رفتیم؛ عده به کردستان تیپ ویژه شهدا رفتند؛ بعد از مدتی آماده عملیات والفجر ۳ شدیم؛ آن روزها جبهه فضای معنوی خاصی داشت؛ برای عملیات گفتند آنهایی که زیر ۱۶ سال دارند، برای پشتیبانی بروند؛ تعدادی که در صف سرهایشان بالا بود برای نیروهای خط شکن انتخاب می شدند؛ تعداد کمی مثل من از غافله عقب ماندند؛ وقتی در اقلیت قرارگرفتیم، با سرافکندگی پیش فرمانده رفتیم و تقاضا کردیم ما را در گروه خط شکن ها قرار دهند، بعد از کلی خواهش موفق شدیم؛ شبانه به مهران عازم شدیم و در خانه های شهر مهران پناه گرفتیم تا شب بعد که عملیات شروع شد؛ گردان ما به سمت پادگان دراجی رفت شب خاصی بود؛ روز بعد به پشت خاکریز برگشتیم که بعد از رودخانه کنجامچم در شب قبل توسط مهندسی رزمی ایجاد شده بود؛ در روز پاتک عراق با خمپاره ۶۰ ساعت حدود ۱۰ مجروح شدم و رزمنده دیگری که بیرون سنگر بود به شهادت رسید؛ آقای یوسفی از رزمندگان اهل کلات اسفراین من را به آمبولانس رسانده بود و من بیهوش؛ در ایلام به هوش آمدم چند نفر دیگر نیز مجروح شده بودند؛ آقای قادری فرمانده گروهان مابا اصابت تیر مستقیم به استخوان ساق اش مجروح شده بود ولی خیلی با روحیه بود؛ بعد از ایلام به بیمارستان اسلام غرب بردند؛ آنجا همه تصمیم گرفتیم دوباره به خط برگردیم؛ لباس نظامی به ما دادند؛ سوار هواپیمای ۳۳۰ ارتش ولی بجای خط در شیراز فرود آمدیم؛ چند روز در بیمارستان دکتر میر شیراز بستری و پانسمان شدیم؛ از شیراز با پرواز به مشهدو سپس اسفراین آمدم؛ ۱۵ روز مرخصی بعد از بیمارستان داشتم؛
بدون اینکه به خانواده بگویم مجروح شدم، دوباره در حالیکه هنوز مرخصی ام تمام نشده بود برای بار دوم به جبهه اعزام شدم؛ تصویری که مشاهده می کنید؛ پشت ضد هوایی اینجانب بهمراه آقای حاج حسنعلی محمدی از کسبه خوش نام اسفراین است ؛ بعد از ماموریت( ایستاده) ، چندین ماموریت داوطلبانه دیگر و شرکت در چند عملیات دیگر از جمله عاشورا( میمک، خیبر و …) توفیق اش نصیبم شد؛ آنچه آن روزها بارز بود؛ خدا را دیدن و خود را ندیدن رزمندگان بود که فضای معنویتی ایجاد کرده بود که فردی ترسو مثل بنده را نیز جذب کرده بود؛ اگر با آن روحیه دوران دفاع دوران سازندگی و بعد از جنگ نیز مدیریت می شد؛ امروز بیکاری و تورم ( دو دشمن اصلی داخلی این ایام)تک رقمی بود و مشکلات کمتر؛ خدا را شکر می کنم که آن روز ها توفیق حضور در آن روزهای بی نظیر و تاریخی دفاع از مرز و بوم ام را ولو به اندازه ذره ای داشتم؛ امروز هم اگر شرایط آن روز برای دفاع پیش آید با همان روحیه بار اول ( ۱۳۶۲) در میدان حضور پیدا می کنم؛ بسیج لشکر مخلص خداست، بسیجیان نام و نشان در گمنامی و بی نامی گرفته اند.۱ آذر ۱۳۹۹.

نوشته های مشابه

نظرات

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن